وانشات|هری پاتر

به خوش ادکلن خوشبویی زد و در عین حال پاپیون دور گردنش رو صاف کرد. موهایش بخاطر مقدار خیلی کمی ژل که بهشون زده بود تا مرتب بمانند، برق میزد. از خوابگاه برای پیدا کردن ا\ت در راهرو ها خارج شد. بعد از گذشت تقریبا دو دقیقه، ا\ت رو روی پنجره ی قلعه، با حالتی که یک پایش آویزان و پای دیگرش جمع شده بود، درحال خواندن کتاب پیدا کرد. با شتاب به سویش رفت و روبه رویش ایستاد و آروم گفت:« بالاخره پیدات کردم!». ا\ت متوجه ی حضور هری شد و سرش رو بالا اورد و نگاهی بهش انداخت، واقعا جذاب شده بود!
ا\ت: اوه؛ سلام هری! چه خوشتیپ کردی!
هری: (لبخند ملیحی زد و گفت): سلام، ا\ت! امممم، احیاناً مزاحم که نشدم؟
- نه بابا..مزاحم نیستی، مراحمی!
- امم، چه خوب! پس اگه مشکلی نیست، میتونم شما رو به یک شام دو نفره دعوت کنم؟
- اوه! خب..
هری از بابت اینکه ا\ت پیشنهادش رو رد کند، استرس گرفته بود. ولی خب..چه دلیلی داشت که ا\ت درخواستش رو رد کند؟
ا\ت: بله! چرا که نه، باعث افتخارمه آقای هری پاتر!
راحتی عجیبی در دل هری بوجود اومد و لبخند زنان گفت:« عالیه! ساعت ۷ منظرتونم بانو! »
ا\ت از جایش بلند شد و روبه روی هری ایستاد و با خنده ی زیبایی گفت:« بله بله! ولی.. »
ناگهان ا\ت روی پنجه ی پایش ایستاد و دستش رو لای موهای هری برد و آنها را تکان داد و موهایش دوباره به حالت بهم ریخته ی خودشان در آمدند.
ا\ت: اینطوری بهتره!
خنده ی ریزی کرد و هری را در حالت ذوب شدگی و سرشار از شادی رها کرد…:)